جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳ - 28th June 2024

حکیم عمر خیام

خيام نـيـشابوري، تولد 29 ارديـبهشت 427 هجري شمسي ( 18 مي 1048 ميلادي ) در نـيـشابور، ايران؛ وفات 13 آذرماه 510 هجري شمسي ( 4 دسامبر 1131 ). خيام را به عـنوان يک شاعـر، ستاره شناس، و رياضيـدان مشهور مي شناسند؛ ولي او بـيـشتر براي رباعـيات خود معـروفيت پـيـدا کرد.  در سال 1859 رباعـيات خيام بوسيله " ادوارد فـيتـز جرالد " به انگلـيسي ترجمه شد.  

خيام روشي را در هندسه کشف کرد، که بوسيله آن معـادلات هندسي مکعـبي را با تـقـسيم کردن، قطع مخروط بر محيط دايره بدست مي آورد.  کار خيام با جبر و هندسه در سراسر اروپا در قرون وسطي معـروفيت داشت.  او هـمچـنيـن براي ترميم و دوباره سازي سالنامه ( تقويم) ايراني همکاري و کمک کرد.  موقعـي که ملکشاه مصمم شد که سالنامه ايراني را بازسازي کند، عمر خيام جزو هشت دانشمندي بود که براي اين کار استخدام شده بود.  نـتيـجه آن در دوران جلالي ( که بنام جلال الدين يکي از پادشاهان نام گذاري شده بود) محاسبه و شمارش زمان بود که از جولين پـيشي گرفت و به سبک گريگوري نزديک شد.   

خيام سال را به 365.24219858156  روز محاسبه کرد.  در اينجا يادآوري دو نکته کاملا ضروري است.  اول اينکه نشان دهنده يک اطمينان باور نکردني که بر پايه دقت و صحت و درستي است.  و دوم اينکه برجسته بودن او در دقت و صحت محاسبه سال است.  براي مقايسه طول مدت يکسال در اواخر قرن نوزدهم 365.242196 روز بود که امروزه آن را به 365.242190 روز رسيده است. 

خيام در کتاب جبر خودش به موضوعـي ديگر و کار ديگري که کرده اشاره  مي کند که اکنون موجود نيـست.  در قسمت گمشده خيام به بحث و گفتگو دربا رهً مثـلث پاسکال پرداخته، ولي قبل از او هم به فاصله اندکي چـيـنيها به اين موضوع اشاره کرده اند.  کتاب جبر خيام، هندسي است که در آن به حل معـادلات درجه دوم و خطي مبادرت شده به روشي که در عناصر اقليدوسي هم است.  او به وسيله تقسيم کردن قطع مخروط با يک دايره اين کار را انجام داد، اما در دوره اي اين روشها بوسيله يک نويسنده بنام ابو الجاد گفته شده بود.   کار مهم ديگر خيام دادن تعـريف به نسبتها بود، و ادامه دادن کار اقليدوس بود که شامل تکثير و ضرب نسبتها بود.  او با سوال پيچ کردن پرسش از يک سوال نسبـيت مي توانست که به آن يک عدد بدهد ولي هميشه آن را بدون جواب رها مي کرد.  

اسم خيام ( خيمه دوز ) ممکن است که از شغـل و حرفه پدرش مشتـق شده باشد.  خيام تحصيلات خود را در عـلوم و فلسفه در نـيشاپور و بلخ بخوبي گذرانـيد و به سمرقـند رفت؛ جايي که رساله مهم خودش را در رابطه با جبر کامل کرد.  نام او چنان پرآوازه شد که سلطان سلجوقي، ملکشاه، از او درخواست کرد که جاي ستاره شناس او را گرفـته و نظارت ضروري را در رابطه با بازسازي سالنامه بـيان کند.  او همچـنـين ماموريت يافت که رصد خانه اي در شهر اصفهان بنا کند و با ديگر ستاره شناسان همکاري کند.  بعـد از مرگ اين حامي در سال 471 هجري شمسي ( 1092 ميلادي) او به زيارت مکه رفت.  در مراجعـت به نـيشاپور او در دربار به سمت پـيشگو شروع به خدمت کرد.  فـلسفه، فـقه، تاريخ، رياضي، طب و ستاره شناسي چيـزهايي بودند که اين مرد با استعـداد از آنها آگاهي داشت. متاسفانه، مقدار کمي از نثرها و نوشته هاي او مانده که شامل مقـدار مختصري از رساله مبحث عـلوم ماوراء طبـيعـي و رساله او در رابطه با اقـليدوس است.  او در زمان خودش بسيار مشهور بود،( معـاصريـنش در اين دوره حسن صباح بود) و اين بـيشتر بخاطر مقالهايش در رابطه با عـلوم بود. 

امروزه صدها رباعي را به او نـسبت مي دهند؛ که خيلي از آنها جعـلي و ساختگي است؛ اما هفـتاد و دو تا از آن رباعـيات مطمعـنا درست و معـتبر هستـند، که در کتاب شعـر شراب نـيشاپور به قلم خود خيام است. 

آرامگاه اين شاعـر بزرگ و رياضي دان مشهور ايراني، حکيم عمر خيام در باغـي در نـيشاپور است.  اين آرامگاه در سال 1341 هجري شمسي برابر با 1962 ميـلادي ساخته شد.   

 

اين يک دو سه روز نوبت عـمر گذشت
چون آب به جويـبار و چون باد گذشت
هرگز غـم دو روز مرا ياد نگشت
روزي که نيامده است و روزي که گذشت

گويـند کسان بهشت با حور خوش است
من مي گويم که آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار
کآواز دهل شنيدن از دور خوش است

يک چند به کودکي به استاد شديم
يک چند ز استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
از خاک درآمديم و بر باد شديم

هر چند که رنگ و روي زيـباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معـلوم نشد که در طرب خانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا

چون عـهده نمي شود کسي فردا را
حالي خوش دار اين دل پر سودا را
مي نوش به ماهتاب اي ماه که ماه
بسيار بـتـابـد و نـيـابـد ما را

چون درگذرم به باده شوئـيـد مرا
تـلـقـين ز شراب ناب گويـيد مرا
خواهـيد بروز حشر يـابـيـد مرا
از خاک در ميـکده جوئـيـد مرا

چـنـدان بـخورم شراب کايـن بـوي شراب
آيـد ز تراب چون روم زيـر تـراب
گر بـر سر خاک من رسد مخـموري
از بوي شراب من شود مست و خراب

مي بـر کـف من نه که دلم در تـاب است
ويـن عـمر گـريـز پاي چون سيـماب است
دريـاب که آتـش جواني آب است
هـشـدار که بـيـداري دولت خواب است

نـيـکي و بـدي که در نهاد بشر است
شادي و غـمي که در قـضاوقـدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عـقـل
چرخ از تـو هـزار بار بـيـچاره تر است

دارنـده چو تـرکيـب طـبايـع آراست
از بهـر چه فـکـندش انـدر کم و کاست
گر نـيک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نـيک نـيامد اين صور عـيـب کراست

دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است
بي زمزمه ناي عـراقي هـيچ است
هـر چند در احوال جهان مي نگرم
حاصل هـمه عـشرتست و باقي هـيچ است

با باده نـشـين که مـلک محمود اين است
وز چنگ شنو که لحـن داوود اين است
از آمده و رفـتـه دگر يـاد مـکن
حالي خوش باش زانکه مـقصود اين است

مي نوش که عـمر جاودانـي اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هـنگام گل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمـي که زنـدگانـي اين است

گردون نگري ز قـد فرسوده ماست
جيـحون اثري ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرري ز رنج بـيـهـوده ماست
فردوس دمي ز وقـت آسوده ماست

در دايـره اي که آمد و رفـتن ماست
او را نه بدايـت نه نهايـت پـيداست
کس مي نزند دمي در اين معـني راست
کآيـن آمدن از کجا و رفـتن بکجاست

اين کهـنه رباط را که عـالم نام است
وارامگه ابـلق صبح و شام است
بـزمي است که وامانـده صد جـمشيـد است
قـصريـست که تکيه گاه صد بهرام است

مي خوردن و شاد بودن آئـيـن منـست
فارغ بودن ز کفـر و ديـن ديـن منـست
گفـتـم به عـروس دهـر کابـيـن تو چـيست
گفـتا دل خرم تو کابـيـن منـست

امروز که نـوبـت جواني من است
مي نوشم از آنکه کامراني من است
عـيـبـم مکـنـيد گر چه تـلـخست خوش است
تـلخ است از آنکه زندگاني من است

قرآن که مـهـين کلام خوانند آنرا
گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پـياله آيـتي هست مقيم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را

اين کوزه چو من عـاشق زاري بوده است
در بند سر زلف نگاري بوده است
ايـن دسته که بر گردن او مي بـيـني
دستـيـست که بر گردن ياري بوده است

هر ذره که در خاک زمـيـني بوده است
پـيـش از من و تو تاج و نگيـني بوده است
گر از رخ آستـين به آزرم فشان
کانهـم رخ خوب نازنـيـني بوده است

هـر سبـزه که بر کنار جويي رسته است
گويي ز لب فرشته خوئي رسته است
پا بر سبـزه تا به خواري نـنـهي
کان سبـزه ز خاک لاله رويي رسته است

بر لوح نشان بودنـيها بوده است
پـيـوسته قـلم ز نـيک و بد فرسوده است
در روز ازل هر آنچه بايـست بداد
غـم خوردن و کوشيـدن ما بـيـهوده است

دنـيا ديـدي و هـر چه ديـدي هـيچ است
وان نـيـز که گفـتي و شنـيـدي هـيـچ است
سر تا سر آفاق دويدي هـيچ است
وان نيز که در خانه خزيدي هيچ است

افزوده شده توسط :reza2

مشاهده شده توسط 36 نفر
۹ اسفند ۱۴۰۰
0
0

تعداد دفعه به اشتراک گذاشته

0
0
0
0