جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳ - 28th June 2024

آنچه ایرانیان به تمدن های دیگر دادند

برنارد لوئيس استاد موسسه مطالعات خاورميانه دانشگاه پرينستون ايالات متحده آمريكا و يكى از برجسته ترين نظريه پردازان مسائل دنياى اسلام است. متن زير، ترجمه يكى از سخنرانى هاى اوست كه حدود چهار سال پيش در يكى از موسسات وابسته به دانشگاه تل آويو ايراد كرده است. لازم به ذكر است كه بخش پايانى سخنرانى كه به مسائل جارى ايران اختصاص داشت، به دليل بلاموضوع شدن آنها پس از چهار سال حذف شده است.
براى دست يافتن به افق هايى از جايگاه ايران در تاريخ، بهتر است از فتوح عربى -اسلامى در قرن ۷ ميلادى آغاز كنيم. اين مجموعه فتوح كه به دنبال رخداد هايى همچون بعثت [حضرت] محمد، ظهور اسلام و نشر عقايد اسلامى در سراسر شبه جزيره آغاز شد، موجب گشت سرزمين هاى فراوانى از اقيانوس اطلس و رشته كوه هاى پيرنه تا مرز هاى هند و چين و وراى آن در چارچوب امپراتورى تازه بنياد عربى- اسلامى به وحدت دست يابند. به هر كدام از حوادث ياد شده در ايران از زواياى مختلفى نگريسته شد. برخى آنها را امورى مقدس، ظهور فرقه ناجيه و پايان عصر جهل و كفر به شمار آوردند و در نظر بعضى ديگر تحقير ملى اشغال كشور توسط مهاجمانى بيگانه تلقى شد. هر كدام از اين دو برداشت با توجه به زاويه نگرش باورمندان آنها صادق است.
علاقه مندم در ابتدا توجه شما را به تفاوت هاى بنيادين ميان حوادث داخل ايران در مقايسه با ديگر مناطق خاورميانه و شمال آفريقا جلب نمايم كه در مجموع خلافت اسلامى را در قرون هفتم و هشتم ميلادى تشكيل مى دادند. كشور هاى متمدن باستانى شامل عراق، سوريه، مصر و مناطق شمال آفريقا در زمانى بسيار كوتاه اسلامى عربى شدند. همچنين مذاهب قديمى شان يا به طور كامل از ميان رفت و يا به صورت گروه هاى كوچك و پراكنده به حيات خود ادامه داد. زبان هاى باستانى شان نيز تقريباً به دست فراموشى سپرده شد مگر تعدادى اندك كه يا در متون مقدس و يا به شكل الواح مكتوب بر جاى ماندند.
اكنون به برخى از اين زبان ها تنها در روستا هاى دورافتاده تكلم مى شود اما در ميان بيشتر مردم زبان هاى پيشااسلامى به دست فراموشى سپرده شد و هويت هايى كه بدان زبان ها بيان مى شد تغيير يافت و تمدن هاى باستانى عراق، سوريه و مصر به آنچه كه امروزه جهان عرب مى ناميم، تبديل شد. ايران به راستى اسلاميزه شد اما هيچ گاه عرب نگشت. ايرانيان همان پارسيان ماندند و بعد از پايان دوره فترت خود را به عنوان عنصرى متمايز و متفاوت، در درون امپراتورى اسلام بازيابى كردند و سرانجام خود به عنوان قطعه اى تازه به اسلام اضافه شدند. در اين ميان سهم ايران در تمدن تازه بنياد اسلامى از لحاظ فرهنگى، سياسى و شگفت انگيزتر از همه، دينى بسيار قابل توجه است.
محصول كار ايرانيان در حوزه هاى فرهنگى اين دوره به ويژه در زمينه سرودن اشعار اصيل ايرانى در قالب شعر عرب به خوبى مشاهده مى شود. در معنايى ديگر، اسلام ايرانى نسخه ديگرى از اسلام اصيل است. اسلامى جديد كه گاهى اوقات از آن به نام اسلام عجم ياد مى شود. اين اسلام پارسى كه بيشتر از آنكه عربى باشد ايرانى بود ابتدا در ميان ترك هاى آسياى صغير و سپس ساكنان ترك خاورميانه و منطقه اى كه بعد ها تركيه ناميده شد و البته در ميان هندوان گسترش يافت. تركان عثمانى شكل تازه اى از تمدن ايرانى را به پشت ديوار هاى وين رساندند. در قرن هفتم ميلادى يك سياح ترك كه به عنوان كارمند سفارت عثمانى از وين بازديد مى كند كنجكاوانه بيان مى كند زبانى كه در وين به آن صحبت مى شود شكل تغيير يافته اى از زبان فارسى است.
او همچنين ساختار زبان هاى هند و اروپايى و رابطه آنها را در دو زبان فارسى و آلمانى بررسى كرده و اين واقعيت را كه آلمان ها به "است" ايرانى ها "ايست" مى گويند و نيز مورد مشابه اى را در زمان فعل بودن (To Be ) گزارش مى كند. در قرن هفتم ميلادى و در زمان تهاجم مغولان، اسلام ايرانى خود را نه تنها به عنوان عنصر سازنده در جهان اسلام بلكه به عنوان عنصرى غالب در تمدن اسلامى مطرح كرد. براى چندين قرن، مراكز اصلى قدرت سياسى و تمدنى اسلام اگر ايرانى نبودند حداقل از نشانه هاى تمدن ايرانى بهره مى جستند. اما در يك دوره زمانى كوتاه اين برترى از سوى آخرين قدرت جهان عرب يعنى سلطنت ممالك مصر به چالش كشيده شد.
اما حتى اين آخرين پايگاه قدرت اعراب نيز بعد از جنگ قدرت ميان ايرانيان و عثمانيان بر سر فتح مصر، از ميان رفت. اين موفقيت عثمانيان را در غلبه بر ممالك بايد پيش زمينه اى براى خروج از جنگ قدرت ميان آنها و ايرانيان دانست. اسلام عربى تنها تحت حكومت اعراب شبه جزيره و مناطق دوردست همچون مغرب به حيات خود ادامه مى داد. مركز جهان اسلام در مناطق نفوذ ترك ها و ايرانيان قرار داشت كه از سوى فرهنگ ايرانى شكل گرفته بود. در اواخر قرون ميانه و اوايل دوران جديد، مراكز عمده سياسى و تمدنى جهان اسلام مانند هند، آسياى ميانه، ايران و تركيه همگى جزيى از اين تمدن ايرانى به شمار مى آمدند. اگر چه در بيشتر اين مناطق به انواع زبان تركى تكلم مى شد، اما زبان ادارى و فرهنگى فارسى بود. زبان عربى زبان كتاب مقدس و قانون (فقه) بود اما زبان فارسى، زبان شعر و ادبيات بود.


استثناى ايرانى
چرا اين تفاوت ها به وجود آمد؟ چرا در زمانى كه تمدن هاى باستانى عراق، سوريه و مصر از ميان رفته و به دست فراموشى سپرده شدند، تمدن ايران به حيات خود ادامه داد و در شكلى متفاوت ظاهر شد؟
پاسخ هاى متفاوتى به اين سئوال ها داده شده است. يكى از اين جواب ها متضمن تفاوت زبانى است. مردم عراق، سوريه و فلسطين به انواع مختلفى از زبان آرامى صحبت مى كردند كه اين زبان از طريق زبان سامى با عربى ارتباط داشته و در نتيجه بر خلاف زبان فارسى انتقال از آن به زبان عربى بسيار آسان تر انجام شد. در اين پاسخ البته كمى جبرگرايى ديده مى شود. زيرا زبان قبطى نيز - زبان بومى مصر- كه ارتباطى با زبان سامى نداشت نتوانست در مقابل عربيزه شدن مصر مقاومت كند. زبان قبطى براى زمان كوتاهى ميان مسيحيان مصر به حيات خود ادامه داد اما سرانجام منسوخ شد و فقط در مناسك كليساى قبطى از آن استفاده مى شد. بعضى ديگر در پاسخ به سئوال آغازين ما، علت وجود تفاوت ميان تمدن ايرانى و ديگر تمدن هاى باستانى را برترى فرهنگى تمدن ايرانيان مى دانند.
فرهنگ برتر، فرهنگ مادون خويش را در خود مستحيل مى كند. به همين جهت باورمندان اين نظريه اين گفته لاتينى را نقل مى كنند كه: "يونان اشغال شده، فاتحان خود را تسخير مى كند." به عبارتى ديگر رومى ها فرهنگ يونانى را اختيار كردند. با اينكه اين پاسخ منطقى به نظر مى رسد اما مثال موجهى به كار نمى برد.
رومى ها، يونان را فتح كرده و بر آن حكمروايى كردند، چنان كه اعراب ايران را تسخير و بر آن فرمان راندند اما رومى ها در اين ميان زبان يونانى را فراگرفتند. تمدن يونانى را تحسين كردند. توانستند به يونانى بخوانند، آن را به زبان مادرى خود ترجمه و از كتاب هاى يونانى تقليد كنند. اما اعراب زبان فارسى را نياموختند بلكه اين ايرانيان بودند كه زبان عربى را فرا گرفتند و تازه تاثير ادبيات فارسى بر ادبيات و زبان عرب بسيار ناچيز بود كه آن هم از طريق تازه مسلمانان ايرانى انجام شد. شايد نمونه نزديك تر به اين مسئله اتفاقى بود كه در سال هاى بعد از سال ۱۰۶۶ ميلادى و بعد از اشغال جزيره آنگلوساكسون توسط نرمان ها در انگلستان رخ داد. زبان آنگلوساكسون تحت تاثير زبان فرانسوى نرمان قرار گرفت و به آنچه كه امروزه زبان انگليسى مى ناميم، تبديل شد.
شباهت هايى جالب ميان فاتحان نرمان جزيره انگليس و فاتحان عرب ايران وجود دارد. در هر دو جا زبان تازه اى كه محصول گسست و ساده سازى زبان بومى بود با استفاده از حوزه لغت زبان فاتحان به وجود آمد. هويتى تازه و مركب شكل گرفت كه هم فاتحان و هم مردمان سرزمين هاى مفتوحه را در برمى گرفت. هر دو مهاجم، مشروعيتى را به دست آوردند كه البته ايران همانند انگستان نبود زيرا مشروعيت فاتحان عرب با دينى تازه و بر پايه كتابى مقدس محافظت مى شد. همچنين در مقايسه با مهاجمان چادرنشين بيابان هاى شبه جزيره، بيشتر مردمان سرزمين هاى فتح شده در عراق، سوريه و مصر سطح تمدنى بالاتر داشتند.
اما با اين حال اين تمدن ها بر عكس ايران مستحيل شدند. به اين ترتيب بايد سئوال اولمان را كه هنوز پاسخى براى آن نيافته ايم دوباره مطرح كنيم. توضيح قابل قبول ديگر در پاسخ به سئوال مطرح شده، تفاوت سياسى به ويژه در دو عنصر قدرت و پيشينه تاريخى است. به جز ايران سرزمين هايى كه از سوى اعراب فتح شد مانند عراق، سوريه، فلسطين، مصر و ساير جاها به مدت طولانى پيش از آن تحت انقياد امپراتورى هايى بودند كه مركز آنها در جايى ديگر واقع بود. بنا براين اين سرزمين ها براى چندمين بار فتح مى شد. آنها پيش از حمله عرب ها به مدتى طولانى تغييرات نظامى، سپس سياسى- فرهنگى و در آخر مذهبى را از سر گذرانيده بودند به همين دليل فتح دوباره سرزمين هايشان از سوى عرب ها تنها به معنى تغيير در آموزگاران حاكمشان بود.
اما موارد گفته شده درباره ايران صادق نيست. ايران تنها يك بار آن هم براى مدتى كوتاه توسط اسكندر اشغال و جزيى از امپراتورى بزرگ هلنى شد. ايران هيچ گاه به دست رومى ها اشغال نشد به همين دليل تاثير فرهنگى تمدن هلنى بر ايران در مقايسه با كشور هاى حاشيه درياى مديترانه، مصر و شمال آفريقا كه فرهنگ هلنى از سوى كارگزاران امپراتورى روم به آنها تحميل مى شد، بسيار كمتر بود. تاثير هلنيسم بر ايران در زمان اسكندر و دولت مستعجل جانشينانش بدون شك قابل ملاحظه بود اما اين تاثير كم عمق و بسيار كمتر از آنچه بود كه سرزمين هاى مديترانه اى تحت فشار آن بودند. حتى اين تاثير فرهنگى، زمانى كه جامعه ايران تحت لواى حكومت پارتيان و ساسانيان تجديد حياتى دوباره يافت به دنبال جريان ملى، سياسى و مذهبى "بازگشت به خويشتن" از ميان رفت. يك امپراتورى جديد كه هم پايه و رقيب امپراتورى هاى روم و بعد ها بيزانس شد در ايران پا به عرصه تاريخ گذاشت.
اين به آن معنا بود كه ايرانيان بلافاصله بعد از حمله عرب ها و برعكس همسايگان شان در غرب با توسل به گذشته و يا حتى مى توان گفت با استفاده از يادواره هاى قدرت و جلال معاصرش پا بر جاى ماند. اين مفهوم از شكوه باستانى و هويت افتخارآميز به روشنى در آثار مكتوب ايران دوره اسلامى و با استفاده از دامنه وسيعى از لغات عربى مشاهده مى شود.
اين تفاوت ايران با ديگر تمدن ها بعد از حمله اعراب به چند گونه قابل مشاهده و بررسى است: ظهور نوعى شعر حماسى ملى كه در عراق، سوريه، مصر و يا جاى ديگرى نظير نداشت و نيز چگونگى انتخاب اسامى افراد. در هلال خصيب و سرزمين هاى غربى آن، والدين اسامى فرزندان خود را بيشتر از ميان اسامى قرآنى و ادبيات عرب پيش از اسلام انتخاب مى كردند مانند على، محمد، احمد و نظير آن. اين نام ها در ميان مسلمانان ايران نيز استفاده مى شد اما علاوه بر اين اسامى، ايرانيان از اسامى اصيل ايرانى مانند خسرو، شاپور، مهيار و نام هاى ديگر كه همگى از زبان فارسى باستان _ زبان ايران ساسانى- ريشه گرفته بودند استفاده مى كردند.
ما هيچ عراقى را پيدا نمى كنيم كه اسم پسرش را نبوكد نصر (بخت النصر) يا سنخريب بنامد، نيز هيچ مصرى يافت نمى شود كه فرزندش را توتانخانم يا آمن هوتپ نامگذارى كند. اين تمدن ها در واقع مرده و به دست فراموشى سپرده شده بودند. اما مفهوم ايرانى افتخار همچون تاريخ ايران حفظ شد و باقى ماند اتفاقى كه در مصر و بابل باستانى رخ نداد، جز اسطوره و افسانه هاى تاريخى و خاطره اى كمرنگ از دوره هاى بسيار متاخر قبل از ورود اسلام. رهيافت اسلامى به مفهوم تاريخ ممكن است پاسخ قانع كننده اى در اين باره به ما بدهد كه: چرا بايد كسى براى مطالعه تاريخ خود را به زحمت بيندازد؟ يا اصلا اهميت تاريخ در چيست؟
تاريخ حاصل مشيت الهى است و توضيحاتى درباره هدف خلقت بشر از سوى خدا ارائه مى كند و از ديدگاه يك مسلمان به ويژه از نظر يك مسلمان سنى، تاريخ در آنجا كه به حفظ سنن پيامبر، اصحاب و خلفاى راشدين (كه از نظر آنها الگوى درست قانون و رفتار به شمار مى روند) كمك كند، اهميت پيدا مى كند. اين بدان معناست كه تاريخى تاريخ است كه موضوع آن مسلمانان باشند. به اين ترتيب تاريخ غيرمسلمانانى كه در جاهاى دوردست زندگى مى كردند حتى اگر از اجداد خود مسلمانان بودند از لحاظ تاريخى و دينى ارزش ضبط و نگه دارى نداشتند و به همين دليل نيز حفظ نشدند. درست در همين زمان و به موازات ابراز اين عقايد و در حالى كه ايرانيان در مرحله بازيابى خود بعد از حمله اعراب بودند حافظه تاريخى خود را به دست فراموشى سپردند. تاريخ ايران باستان به ويژه تاريخ قبل از ساسانيان طى تغييرات بعدى بدون آنكه اثرى از خود بر جاى بگذارد از ميان رفت. زبان هاى باستانى ايران جاى خود را به فارسى مسلمانان داد.
نگارش باستانى فراموش شد و به منظور برآورده كردن نياز هاى تلفظ زبان فارسى نگارش عربى جاى آن را گرفت. زبان و نگارش قديم ايران تنها در ميان اقليتى كه به دين زرتشت ايمان داشتند حفظ شد كه البته از اهميت چندانى برخوردار نشد. حتى نامگذارى فرزندان به آن صورتى كه من قبلاً به آن اشاره كردم فراموش شد، مگر در دوره هاى اخير. به همين دليل براى مثال نام كوروش كه در دوران مدرن از او به عنوان بزرگ ترين شاه ايران باستان ياد مى شود از ياد ها رفت.
ايرانيان نام الكساندر را به صورت اسكندر به خاطر سپردند اما هيچ گاه درباره نام كوروش چنين اتفاقى نيفتاد. نام اسكندر در ميان ايرانيان بهتر از نام پادشاهان ايرانى كه در مقابل او جنگيدند در اذهان باقى ماند.

افزوده شده توسط :reza2

مشاهده شده توسط 29 نفر
۸ اسفند ۱۴۰۰
0
0

تعداد دفعه به اشتراک گذاشته

0
0
0
0